احیای تمدن اسلامی

راه‌های احیای تمدن اسلامی با استفاده از قرآن و احادیث

احیای تمدن اسلامی

راه‌های احیای تمدن اسلامی با استفاده از قرآن و احادیث

احیاءِ تفکر دینی

منظور از احیاء تفکر دینی، زنده ساختن و نیرو و توان و حرکت دادن به تفکر، طرز تلقی، طرز اندیشیدن و نحوۀ نگرش و بینش ما نسبت به دین است. تفکر دینی و اندیشۀ جامعه‏ای که بر دین مبتنی است گاه دچار جمود و رکود و موت می‏گردد و لذا پیروان چنین اندیشه‏ای عملکرد نا‏صحیح و غیر منطبق بر حقیقت دین خواهند داشت، در چنین شرایطی می‏توان سخن از احیاء تفکر و اندیشۀ دینی به میان آورد. اقبال لاهوری می‏نویسد:

«... در ظرف مدت پانصد سال اخیر، فکر دینی در اسلام عملاً حالت رکود داشته است ... در مدت قرنهای رکود و خواب عقلی ما، اروپا با کمال جدیت دربارۀ مسائلی می‏اندیشیده است که فیلسوفان و دانشمندان اسلامی سخت به آنها دل بسته بودند...»

با مردن تفکر و اندیشه، تحرک و پویایی از جامعه رخت برمی‏بندد، کژیها و بی‏ارزشیها  در جامعه اهمیت و ارزش می‏یابند، جامعه برای آنچه ارزش نیست، قائل به ارزش می‏گردد. این نشان مردن تفکر و اندیشه در یک جامعه است، و آنگاه اگر جامعه‏ای دینی بوده باشد، تفکر دینی در آن مرده است. برای نمونه یکی از مظاهر و علایم حیات جامعه (در دین اسلام) «همبستگی» و «وحدت» است. حال اگر بر جوامع اسلامی تفرقه و اختلاف حاکم باشد، خاصیت مردگی در این تفکر وحدت دینی و اسلامی ایجاد شده است و ارزش و مظهر وحدت و همبستگی دچار مرگ و جمود شده است. استاد مطهری یکی از نشانه‏های مردن تفکر و اندیشه در یک جامعه را پذیرش دروغ و عدم پذیرش سخن راست می‏داند. وی با اشاره به مسئله کذب آمدن اهل بیت امام حسین(ع)، در چهلمین روز شهادت امام حسین(ع) به کربلا می‏گوید:

«... و هر جای که می‏رویم صحبت از این است که اهل بیت امام حسین(ع) آمدند کربلا به سر قبر امام حسین(ع) بعد چه شعرها، چه مرثیه‏ها چه سینه‏زنیها، همه بر اساس دروغ. این علامت جامعه مرده است. دروغ را می‏پذیرد، اما راست را هرگز حاضر نیست بپذیرد...»

بنابراین آنچه دچار تحریف، مسخ و مرگ می‏گردد، حقیقت نیست نه حقیقت دین و نه حقیقت هر یک از ابعاد و ارزشهای دینی، بلکه طرز اندیشه و تلقی افراد و جامعه از حقیقت است که مسخ یا تحریف می‏گردد و دچار مرگ می‏شود و لذا جامعه را نیز دچار انحطاط، رکود، خمود و مرگ می‏کند. و مهم این است که حقایق بر روی زندگان و افکار زنده تأثیر می‏گذارند نه بر روی مردگان و افکار مرده. قرآن در این مورد می‏فرماید:

 

«لینذر من کان حیاً»

 (این قرآن بر روی افرادی اثر می‏گذارد و آنها را انذار می‏کند که دارای حیات و زندگانی باشند.)

منظور از حیات و زندگانی در اینجا، حیات و زندگانی روح، تفکر، اندیشه و حقیقت انسان است که حیات و زندگانی جسمانی؛ زیرا حیات و زندگانی در تعبیر قرآن در اینجا و نیز در خیلی از آیات دیگر به معنای بینایی، شنوایی، تعقل، ادراک و زنده بودن فکر و اندیشه است.

 

مرگ تفکر دینی به دو صورت قابل تحقق است:

الف - مرگ تفکر و اندیشۀ دینی به صورت کلی؛ یعنی نگرش افراد در مورد کلیت دین به عنوان یک موضوع واحد دچار مسخ و مرگ می‏گردد. در این صورت تمام اندیشۀ دینی حاکم بر جامعه افیون و گمراه کننده خواهد بود و خاصیت احیاگری خود رااز دست خواهد داد، زیرا تفکر دینی از حقیقت دین فاصله گرفته است و نگرش افراد از دین غیر از خود دین  است.

ب - مرگ تفکر مربوط به بعدی از ابعاد دین یا ارزشی از ارزشهای دینی به صورت مستقل و جدا از سایر ابعاد دین یعنی نگرش افراد جامعه نسبت به بعدی از این ابعاد دچار مسخ و انحطاط می‏گردد. برای نمونه «توکل» یک ارزش اخلاقی دینی است و مفهومی زنده و حماسی و پویاست. بدین معنا که قرآن هر جا می‏خواهد بشر را به حرکت وادارد و ترس و بیم را از او بگیرد می‏‏گوید: «بر خدا توکل کن». و با توکل بر او، خود را به او بسپار و حرکت کن و پیش برو. بنابراین حقیقت توکل فی‏نفسه، حقیقتی زنده، پویا، تحرک‏آمیز و غیر قابل مردن است، ولی نحوۀ برداشت و تلقی ما آدمیان، طرز تفکر ما انسانها نسبت به همین حقیقت زنده است که می‏تواند به دو صورت جلوه‏گر شود:

 

1 - تفکر و نحوۀ نگرش ما از «توکل» به عنوان یک ارزش اخلاقی دینی مطابق با مفهوم حقیقی آن باشد. در این صورت تفکر ما از توکل نیز (تفکری) زنده و پویا و حرکت‏زا است و بنابراین متوکلان انسانهایی مبارز، با استقامت، پیشرو، زنده و متحرک خواهند بود.

2 - تفکر و نحوۀ نگرش ما از توکل این باشد که حرکت و پویایی و تلاش را باید کنار گذاشت و هر کاری را بر عهدۀ خدا و خواست او گذاشت. در این صورت وظیفۀ ما و مسئولیت و تکلیف ما از عهدۀ ما برداشته می‏شود. در مقابل ظلم و ستم و بی‏عدالتی سکوت می‏کنیم. به زیان و ضرر خود می‏اندیشیم و با سکوت خود احساس می‏کنیم که واقعاً بر خدا توکل کرده‏ایم، با اینکه توکل و حقیقت توکل این گونه نیست و در موارد سکوت و سازش نیست. چنین تصوری و چنین اندیشه و تفکری از توکل، تفکر و تصوری مرده از حقیقت زندۀ توکل است و در چنین موردی است که برای احیاء طرز تفکر ما از توکل نیاز به احیاگر و مصلح پیدا می‏شود، تا بتواند خاصیت احیاگری و حیاتبخشی توکل را بدان بازگرداند.

احیاءِ دین

احیاء، مصدر باب افعال از ریشۀ ثلاثی مجرد (حی‏ی و حیاة) و می‏آید. در فرهنگهای عربی حیاة به معانی «ضد موت، (زندگی، هستی، وجود) ؛ ضد جمود (سر زندگی، نیروی حیاتی، نیروی زندگانی) و ...» آمده است.

همچنین در باب افعال چنین آمده است:

«احیا: اعطی الحیاة: زنده کرد، زندگی بخشود (زندگانی [به او] عطا کرد).

«انعش: روح داد، صفا داد، (نیرو داد، توان داد، سر زنده کرد)».

و نیز در حالت ترکیبی: «احیاء الیل: سهره، شب زنده‏داری کرد، (شب را بیدار ماند)».

بنابراین احیاء در زبان عربی به مفهوم حیات بخشیدن، زنده ساختن، توان مجدد دادن، صفا و روح و نیرو دادن و ... است.

در فرهنگهای فارسی نیز کم و بیش به همین معانی آمده است، برای نمونه در فرهنگ عمید آمده است:

«احیاء. ع. (به کسر همزه) زنده کردن، شب زنده‏داری، شب را به عبادت گذرانیدن.»  

با توجه به مفهوم احیاء، احیاء دین عبارت است از زنده کردن دین، زندگی بخشیدن به دین، سر زنده کردن و توان مجدد دادن به دین. بدین معنا که دین یا ارزشهای دینی را که حیات خود را از دست داده و نیرو و توان خود را فاقد شده‏اند، زندگانی، حیات و نیرو و توان ببخشیم.

حال آیا «زنده کردن دین» چیز صحیحی است؟ در این مورد می‏‏توان گفت که دین و ارزشهای دینی مایه و اساس حیات و زندگانی افراد و جوامع بشری است، یعنی صفت احیاگری در اصل از آن دین است، همچنانکه در قرآن آمده است:

 «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم».

 (ای کسانی که ایمان آورده‏اید، دعوت خدا و دعوت رسول را اجابت کنید. هنگامی که شما را به خیری دعوت می‏کنند که شما را زنده می‏کند.)

 طبعاً دعوت خدا و رسول خدا(ص) به دین و  ارزشهای متعالی دینی و حیات معنوی و دینی است، و لذا صفت احیاگری به دین نسبت داده شده است. اما باید دانست که دین هر چند مایه و اساس حیات و زندگانی بشری و احیاگر او است، خود می‏تواند دچار آلودگی و انحراف و بدعت گردد و بدینسان حیات خود را از دست بدهد و لذا دیگر حالت احیاگری خود را نیز از دست خواهد داد. در چنین شرایطی است دین که مایه حیات هست خود به احیا و احیاگری نیاز پیدا می‏کند، به تعبیر استاد مطهری:

«... ما باید زنده نگه داریم، مایۀ زندگی خودمان را، مثل اینکه آب در حیات جسمانی ما مایۀ زندگی است، وسیلۀ زندگی ماست، ولی ما باید همین آب را سالم و پاک و زنده و عاری از هر نوع عفونت و آلودگی نگه داریم...»

از سوی دیگر باید دانست که صفت احیاگری دین در روایات به انسانها هم نسبت داده شده است. برای نمونه در نهج‏البلاغه آمده است:

 «... علی الامام ... والاحیاء للسنة»

امام و پیشوا غیر از آنچه از طرف خدا مأمور است ندارد (و وظایف او از این قرار است) ... و احیا و زنده کردن سنت).

 امام رضا(ع) نیز خطاب به یکی از شیعیان می‏فرماید:

«احیوا امرنا»

 (امر ولایت ما را زنده کنید.)

 البته حقیقت و اساس دین قابل مردن و منسوخ شدن نیست، حقایق و اصول کلی دینی هرگز مردنی نیست بلکه آنچه می‏میرد، روش اندیشیدن، اندیشه و طرز تفکر مردم دربارۀ دین است. اندیشه و تصور واقعی و حقیقی دینی در بین مردم می‏میرد و لذا مردم تصور و اندیشه‏ای غلط از دین و ارزشهای دینی پیدا می‏کنند.

قرآن و به تبع آن دین، مشتمل بر حقایقی ثابت و پایدار و لذا زنده و جاویدان است که مرگ در آن راه ندارد، بلکه آنچه مرگ در آن راه دارد طرز تلقی و برداشت و نحوۀ تفکر ما نسبت به قرآن و دین و ارزشهای دینی و قرآنی است.