احیای تمدن اسلامی

راه‌های احیای تمدن اسلامی با استفاده از قرآن و احادیث

احیای تمدن اسلامی

راه‌های احیای تمدن اسلامی با استفاده از قرآن و احادیث

انقلاب اسلامی سرآغاز احیای تمدن اسلامی

به درستی می دانیم که اسلام پس از ظهور در جزیره العرب به مدت حداقل هشت قرن بزرگترین، پیشرفته ترین، متمدن ترین و شکوفاترین تمدن بشری بود که در این کره خاکی سر برافراشته است. در روزگاری که اروپای قرون وسطی در جهل مرکب خود دست و پا می زد، در این سوی عالم تمدنی قد علم کرده بود که آوازه کتابخانه های عمومی و حتی شخصی در عصری که چاپ وجود نداشت، بیمارستان ها، مدارس، دستگاه قضاوت و... آن حتی اکنون انسان را به شگفتی وا می دارد. حال سوال اینجاست که چه اتفاقی افتاد که تقریباً پس از پنج شش قرن از آن دوران این تمدن رو به ضعف نهاد و روح تمدن به اروپا منتقل شد؟ آیا علت آن همان داستان های حماسه ای است که غربیان سال هاست که برای ما تکرار می کنند، یعنی: رنسانس، کشف قطب نما، کشف نیروی بخار، کشف آمریکا و... ؟ هر چند این موارد بی تاثیر نبوده اما نکته جای دیگریست....

 

نکته اینجاست که غرب (عالم مسیحی قرون وسطی) وقتی تماماً محصور عالم اسلام شد، یعنی از دو سه سمت (شرق، جنوب غرب و جنوب) در مقابل قدرت ممالک اسلامی خود را در خطر نیستی دید، از سر نومیدی شروع به جمع کردن نیروی خود کرد و آغاز به تعرض نمود (مقارن با قرن 12 میلادی)، یعنی زمانی که یک سر دانشگاه های عالم اسلام در اندلس (کوردوبا) و سر دیگرش در بلخ و بخارا بود. حتی جزیره سیسیل نیز در اختیار مسلمانان قرار داشت. پس از این تاریخ است که مسیحیان صلح جو و طعنه زن به احکام جهاد مسلمانان تبدیل به صلیبیان جهاد کننده ای می شوند که پس از پنج شش قرن آنها را تبدیل به خداوندان سرمایه، فن و معرفت می کند. از اینرو اگر غرب مسیحی در وحشت از نیستی و اضمحلال در مقابل خطر اسلام به یکباره بیدار نمی شد و به تعرض بر نمی خاست، آیا اکنون اثری از آن باقی می ماند؟

در این میان چند مهم نیز به مدد آنان آمد، همان مواردی که باعث تضعیف جبهه مقابل آنان شد. به طور گذرا به آنها اشاره می کنم تا به اصل موضوع برسیم. برخی تجار مسیحی پیش از این تاریخ قبایل ترک شمال شرقی دنیای اسلام (آسیای مرکزی) را مسیحی کرده بودند و در موقع لزوم از آنها استفاده کردند. حال دیگر جای تعجب و تصادف نیست اگر ببینیم که عالم اسلام در دو قرن سیزده و چهارده به یکباره از دو سو مورد تعرض قرار می گیرد. مغولان با سیمای نیمه مسیحی از شرق و صلیبیان کاملاً مسیحی از غرب. بدین صورت یکبار کمر دنیای اسلام شکسته می شود و تا خود را بازیابد، تیموری که از سوی اروپاییان تحریک شده است دوباره بر این جسم نحیف می تازد تا کار را به سرانجام رساند (تقریباً یک قرن پس از حمله مغولان). عملاً کشتار تیمور اسلام را به قهقرایی سوق داد که پس از آن تفرقه دنیای اسلام، آن را به جایی رهنمون شد که اکنون می بینیم. تقریباً چهل سال پس از فتح قسطنطنیه حکومت صفوی در ایران شکل گرفت. برادر کشی بین دو دولت اسلامی عرصه را بیش از پیش بر مسلمانان تنگ کرد به طوری که در جنگ چالدران به انضمام قتل عام هایی که در داخل دو سرزمین (شیعه کشی و سنی کشی)، خون نزدیک به 500 هزار مسلمان به زمین ریخته شد (البته با تحریک غربیان)!!

با این مقدمه، آیا حال نوبت ما نرسیده که در برابر تمدنی که سعی در نابودی و از میان بردن تمدن اسلامی ما دارد قد علم کنیم و به تعرض بپردازیم؟ وقتی که دشمن به طور همه جانبه از بیرون و درون فشار بی حد و حصری را بر ما اعمال می کند به گونه ای که اگر این روند ادامه پیدا کند صدای شکسته شدن استخوان های اسلام شنیده خواهد شد، ما باید دست روی دست بگذاریم و عقب نشینی و مذاکره کنیم و مانند گوسفند رامی در چنگال گرگ باقی بمانیم؟

در زمانی که فشارهای وارده به سرزمین های اسلامی و حتی افکار و اعتقاد مسلمانان به حدی رسیده بود که حتی عالمان دینی را به انزوا کشانده بود، مردی الهی که دست خدا بر سر ملت و آیت الهی در میان امت بود، این مبارزه مقدس را آغاز نمود. او با تهذیب نفس و سلاح ایمان پا در این میدان نهاد و بدرستی بت شکن بود. او با کمک اسلام و نه قدرت های بیرونی و مادی شرق و غرب شروع به مبارزه کرد و به احیای اسلام ناب محمدی (ص) پرداخت. اسلامی که در برابر قدرت های الحادی و نه دیگر مسیحی دست و پا بسته و اهل سازش نبود. امام خمینی (ره) در عصر جاهلی ای به مبارزه برخاست که این عصر از تمامی اعصار جاهلی دیگر در تمامی قرون پلیدتر و شیطانی تر است. عاد و ثمود و فراعنه، اشرافیت و نژادپرستی یونان و روم باستان، بربریت مغول ها و... همه و همه در این دوران جمعند، اما با نقاب های موجه به آداب دانی، تکنولوژی، رفاه، حقوق بشر و.... .

با مقدمه ای که گذشت، انقلاب اسلامی سرآغاز احیای تمدن اسلامی است و به تعبیر امام این «انقلاب انفجار نور بود» و ان شاء الله زمینه ساز و متصل به ظهور حضرت حجت (عج). در این برهه حساس مردم شریف ایران باید نقش و وظیفه تاریخی خویش را بشناسد و درک صحیحی از آن داشته باشد. غرب به روشنی مسیری را که در حال پیمودنیم می شناسد و قطعاً به هر طریقی مانع ما خواهد شد، چون آینده تمدنیش به این مسئله گره خورده است. «بیداری اسلامی» منجر به احیای تمدن اسلامی و در نتیجه افول تمدن غرب خواهد شد. پس غرب از هیچ تلاشی فرو گذار نمی کند تا پشت ملتی را که ابتدا شروع به این مبارزه کرده اند را زمین بزند و اگر خدای نکرده این اتفاق بیافتد، قطعاً به خاطر این همه محنت که کشیده است ملت ما را پاره پاره خواهد کرد، به گونه ای که هرگز سر از خاک برنیاریم. نه اسلام باقی می ماند و نه ایران و نه عزت و شرف و نه و... . کسانی که به روش ایستادگی پایبند نیستند و اهل عقب نشینی هستند باید آگاه باشند که مذاکره مشکل غرب را حل نمی کند و باید از این خواب غفلت بیدار شوند. همانطور که بیان شد غرب با تفرقه توانست گوی سبقت را از ما برباید، پس باید مراقبت بود به هر طریقی چه در عرصه داخلی و چه در عرصه مذهبی دچار تفرقه نشویم که پاشنه آشیل ما در اینجاست. چه بجا امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری به وحدت کلمه در عرصه ملی و وحدت جهان اسلام در عرصه منطقه ای تاکید می کنند.

همانطور که شاهدیم نتیجه بیش از سی سال مبارزه و استقامت ملت ایران ثمره خود را در ملت های منطقه نشان می دهد و غرب  می داند که سرچشمه این پایمردی ها کجاست. امروز روز سرنوشت ماست. انقلاب اسلامی راه احیای تمدن اسلامی را باز کرده است و «بیداری اسلامی» گواه آن است. امروز باید بیدار و گوش بزنگ باشیم و هر چه بیشتر و قوی تر راهی را که آغاز کرده ایم، بپیماییم.

همه می دانیم نقطه اتکا و تاکید امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری، اسلام ناب محمدی (ص) است. توجه کنید اسلام و نه «ناسیونالیسم عربی» و نه «مکتب ایرانی». ناسیونالیسم عربی بیش از شش روز نتوانست در برابر اسرائیل دوام آورد و شکست خورد و تن به مذاکره و سازش داد و یک گروه کوچک مسلمان یکبار 33 روز و بار دیگر 22 مقاومت کرد و پیروز شد. مدافعان مکتب ایرانی بدانند که آنها نیز بیشتر از شش روز نمی توانند مقاومت کنند! زاویه داشتن خط مشی این مکتب با مسیر انقلاب در وقایع اخیر منطقه خود را به صورت سکوت در برابر تمام این جنایت ها نشان می دهد و روحیه عدم مبارزه و رگه های سازش در آن به چشم می خورد.

احیای تمدن اسلامی با چاشنی تقریب

اگر فقط از تمدن و فرهنگ غربی انتقاد، و از فرهنگ و تمدن اسلامی تمجید کنیم و گمان نماییم که فرهنگ اسلامی و روح اسلام همان است که ما امروز داریم و دست روی دست بگذاریم، راه به جایی نخواهیم برد و نمی‌توانیم دوباره تمدن باشکوه اسلامی را احیا کنیم. «چه باید کرد؟» پرسشی اساسی است که بسیاری از اندیشمندان و دلسوزان به اسلام کوشیده‌اند برای آن پاسخ مناسبی بیابند؛ سید جمال‌الدین اسدآبادی، محمد عبده، عبدالرحمن کواکبی، امام خمینی(ره)، شهید مطهری و … همه کوشیده‌اند که از جنبه‌هایی خاص این مسئله را کالبدشکافی کنند. آنچه در این مجال اندک مدنظر قرار گرفته بیان بعضی از زمینه‌ها و نیز عوامل احیای تمدن اصیل اسلامی با تکیه بر کارکردهای عمیق گفتمان تقریب بین مذاهب اسلامی است.

 

۱٫ اتخاذ تصمیم بازگشت به تمدن اصیل اسلامی

 

مسلمانان باید آگاهی یابند که از انسجام اسلامی فاصله گرفته‌اند. توجه به کوتاهی‌ها و مسئولیت خود، نقطۀ آغاز بیداری اسلامی است. بیداری و خودآگاهی برای شکل‌گیری هویت واحد اسلامی ترکیبی از دو حالت شرمندگی و عزم بازگشت است؛ شرمندگی در برابر عزتی که خداوند به مؤمنان وعده داده است و امروز مسلمانان از آن بی بهره‌اند و عزم بازگشت به اسلام و آموزه‌های اصیل آن. البته مقصود از بازگشت، بازگشت به گذشته و سیر قهقرایی نیست، بلکه منظور نوعی جبران اجتماعی است؛ یعنی مسلمانان باید به فاصلۀ عظیمی توجه کنند که در عقیده، اخلاق و عمل اجتماعی از مفاهیم و ارزش‌های اسلامی هم‌گراکننده گرفته‌اند و برای جبران کوتاهی‌های چند قرن اخیر بکوشند. هدف از این بازگشت، احیای تمدن اسلامی براساس درون‌مایه‌های فکری گفتمان تقریب مذاهب اسلامی است.

ادامه مطلب ...

نقش امام حسین(ع) در احیای تمدن اسلامی

بنای یک تمدن

 

پویایی و پایایی تمدن اسلامی، مقوله ای است که همه ی نویسندگان، محققان و تاریخ نگارانِ منصف در برابر آن سر تعظیم فرود می آورند و آن را سرآمد سایر تمدن های بشری بر می شمارند؛ تمدنی که سنگ پایه ی آن را بهترین مخلوق خداوند، وجود مقدس رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) در سرزمینی بنیان نهاد که پیش از او، هیچ تمدنی را به چشم خویش ندیده بود.

 میشل اچ. هارت، نویسنده ی مسیحی کتاب «صد چهره، پرنفوذترین شخصیت ها در تاریخ بشر، با قرار دادن نام محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) در ابتدای کتاب خود، نه تنها نگرش واقع بینانه خود را به وقایع و دایره ی نفوذ افراد در تاریخ بشری به اثبات می رساند، بلکه در تحلیلی، به دفاع از این انتخاب می پردازد و می نویسد:

 «انتخاب محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) در صدر لیست مؤثرترین اشخاص جهان، ممکن است برخی از خوانندگان را به تعجب وادارد و شاید از سوی عده ای دیگر، مورد سؤال قرار بگیرد؛ اما او تنها مرد تاریخ بوده که در هر دو بُعد دینی و دنیوی به طرز شایانی موفق بوده است.

 در نگاه اول، محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) یکی از ادیان بزرگ جهان را بنیان گذارد و آن را اعلان نمود و خود رهبری بسیار مؤثر شد و امروز، چهارده قرن پس از رحلت وی، هنوز هم نفوذی قوی و ساری دارد.

 اکثر افرادِ این کتاب، از امتیاز به دنیا آمدن و پرورش یافتن در مراکز تمدن کشورهای دارای فرهنگ پیشرفته و یا مراکز سیاسی برخوردار بوده اند؛ اما محمد (صلی الله علیه و آله وسلم)، در سال 570 میلادی در شهر مکه واقع در جنوب عربستان که در آن هنگام کشوری عقب مانده و دور از مراکز تجاری، هنری و آموزشی جهان بود، متولد شد.»(1)

ادامه مطلب ...

احیاءِ تفکر دینی

منظور از احیاء تفکر دینی، زنده ساختن و نیرو و توان و حرکت دادن به تفکر، طرز تلقی، طرز اندیشیدن و نحوۀ نگرش و بینش ما نسبت به دین است. تفکر دینی و اندیشۀ جامعه‏ای که بر دین مبتنی است گاه دچار جمود و رکود و موت می‏گردد و لذا پیروان چنین اندیشه‏ای عملکرد نا‏صحیح و غیر منطبق بر حقیقت دین خواهند داشت، در چنین شرایطی می‏توان سخن از احیاء تفکر و اندیشۀ دینی به میان آورد. اقبال لاهوری می‏نویسد:

«... در ظرف مدت پانصد سال اخیر، فکر دینی در اسلام عملاً حالت رکود داشته است ... در مدت قرنهای رکود و خواب عقلی ما، اروپا با کمال جدیت دربارۀ مسائلی می‏اندیشیده است که فیلسوفان و دانشمندان اسلامی سخت به آنها دل بسته بودند...»

با مردن تفکر و اندیشه، تحرک و پویایی از جامعه رخت برمی‏بندد، کژیها و بی‏ارزشیها  در جامعه اهمیت و ارزش می‏یابند، جامعه برای آنچه ارزش نیست، قائل به ارزش می‏گردد. این نشان مردن تفکر و اندیشه در یک جامعه است، و آنگاه اگر جامعه‏ای دینی بوده باشد، تفکر دینی در آن مرده است. برای نمونه یکی از مظاهر و علایم حیات جامعه (در دین اسلام) «همبستگی» و «وحدت» است. حال اگر بر جوامع اسلامی تفرقه و اختلاف حاکم باشد، خاصیت مردگی در این تفکر وحدت دینی و اسلامی ایجاد شده است و ارزش و مظهر وحدت و همبستگی دچار مرگ و جمود شده است. استاد مطهری یکی از نشانه‏های مردن تفکر و اندیشه در یک جامعه را پذیرش دروغ و عدم پذیرش سخن راست می‏داند. وی با اشاره به مسئله کذب آمدن اهل بیت امام حسین(ع)، در چهلمین روز شهادت امام حسین(ع) به کربلا می‏گوید:

«... و هر جای که می‏رویم صحبت از این است که اهل بیت امام حسین(ع) آمدند کربلا به سر قبر امام حسین(ع) بعد چه شعرها، چه مرثیه‏ها چه سینه‏زنیها، همه بر اساس دروغ. این علامت جامعه مرده است. دروغ را می‏پذیرد، اما راست را هرگز حاضر نیست بپذیرد...»

بنابراین آنچه دچار تحریف، مسخ و مرگ می‏گردد، حقیقت نیست نه حقیقت دین و نه حقیقت هر یک از ابعاد و ارزشهای دینی، بلکه طرز اندیشه و تلقی افراد و جامعه از حقیقت است که مسخ یا تحریف می‏گردد و دچار مرگ می‏شود و لذا جامعه را نیز دچار انحطاط، رکود، خمود و مرگ می‏کند. و مهم این است که حقایق بر روی زندگان و افکار زنده تأثیر می‏گذارند نه بر روی مردگان و افکار مرده. قرآن در این مورد می‏فرماید:

 

«لینذر من کان حیاً»

 (این قرآن بر روی افرادی اثر می‏گذارد و آنها را انذار می‏کند که دارای حیات و زندگانی باشند.)

منظور از حیات و زندگانی در اینجا، حیات و زندگانی روح، تفکر، اندیشه و حقیقت انسان است که حیات و زندگانی جسمانی؛ زیرا حیات و زندگانی در تعبیر قرآن در اینجا و نیز در خیلی از آیات دیگر به معنای بینایی، شنوایی، تعقل، ادراک و زنده بودن فکر و اندیشه است.

 

مرگ تفکر دینی به دو صورت قابل تحقق است:

الف - مرگ تفکر و اندیشۀ دینی به صورت کلی؛ یعنی نگرش افراد در مورد کلیت دین به عنوان یک موضوع واحد دچار مسخ و مرگ می‏گردد. در این صورت تمام اندیشۀ دینی حاکم بر جامعه افیون و گمراه کننده خواهد بود و خاصیت احیاگری خود رااز دست خواهد داد، زیرا تفکر دینی از حقیقت دین فاصله گرفته است و نگرش افراد از دین غیر از خود دین  است.

ب - مرگ تفکر مربوط به بعدی از ابعاد دین یا ارزشی از ارزشهای دینی به صورت مستقل و جدا از سایر ابعاد دین یعنی نگرش افراد جامعه نسبت به بعدی از این ابعاد دچار مسخ و انحطاط می‏گردد. برای نمونه «توکل» یک ارزش اخلاقی دینی است و مفهومی زنده و حماسی و پویاست. بدین معنا که قرآن هر جا می‏خواهد بشر را به حرکت وادارد و ترس و بیم را از او بگیرد می‏‏گوید: «بر خدا توکل کن». و با توکل بر او، خود را به او بسپار و حرکت کن و پیش برو. بنابراین حقیقت توکل فی‏نفسه، حقیقتی زنده، پویا، تحرک‏آمیز و غیر قابل مردن است، ولی نحوۀ برداشت و تلقی ما آدمیان، طرز تفکر ما انسانها نسبت به همین حقیقت زنده است که می‏تواند به دو صورت جلوه‏گر شود:

 

1 - تفکر و نحوۀ نگرش ما از «توکل» به عنوان یک ارزش اخلاقی دینی مطابق با مفهوم حقیقی آن باشد. در این صورت تفکر ما از توکل نیز (تفکری) زنده و پویا و حرکت‏زا است و بنابراین متوکلان انسانهایی مبارز، با استقامت، پیشرو، زنده و متحرک خواهند بود.

2 - تفکر و نحوۀ نگرش ما از توکل این باشد که حرکت و پویایی و تلاش را باید کنار گذاشت و هر کاری را بر عهدۀ خدا و خواست او گذاشت. در این صورت وظیفۀ ما و مسئولیت و تکلیف ما از عهدۀ ما برداشته می‏شود. در مقابل ظلم و ستم و بی‏عدالتی سکوت می‏کنیم. به زیان و ضرر خود می‏اندیشیم و با سکوت خود احساس می‏کنیم که واقعاً بر خدا توکل کرده‏ایم، با اینکه توکل و حقیقت توکل این گونه نیست و در موارد سکوت و سازش نیست. چنین تصوری و چنین اندیشه و تفکری از توکل، تفکر و تصوری مرده از حقیقت زندۀ توکل است و در چنین موردی است که برای احیاء طرز تفکر ما از توکل نیاز به احیاگر و مصلح پیدا می‏شود، تا بتواند خاصیت احیاگری و حیاتبخشی توکل را بدان بازگرداند.

احیاءِ دین

احیاء، مصدر باب افعال از ریشۀ ثلاثی مجرد (حی‏ی و حیاة) و می‏آید. در فرهنگهای عربی حیاة به معانی «ضد موت، (زندگی، هستی، وجود) ؛ ضد جمود (سر زندگی، نیروی حیاتی، نیروی زندگانی) و ...» آمده است.

همچنین در باب افعال چنین آمده است:

«احیا: اعطی الحیاة: زنده کرد، زندگی بخشود (زندگانی [به او] عطا کرد).

«انعش: روح داد، صفا داد، (نیرو داد، توان داد، سر زنده کرد)».

و نیز در حالت ترکیبی: «احیاء الیل: سهره، شب زنده‏داری کرد، (شب را بیدار ماند)».

بنابراین احیاء در زبان عربی به مفهوم حیات بخشیدن، زنده ساختن، توان مجدد دادن، صفا و روح و نیرو دادن و ... است.

در فرهنگهای فارسی نیز کم و بیش به همین معانی آمده است، برای نمونه در فرهنگ عمید آمده است:

«احیاء. ع. (به کسر همزه) زنده کردن، شب زنده‏داری، شب را به عبادت گذرانیدن.»  

با توجه به مفهوم احیاء، احیاء دین عبارت است از زنده کردن دین، زندگی بخشیدن به دین، سر زنده کردن و توان مجدد دادن به دین. بدین معنا که دین یا ارزشهای دینی را که حیات خود را از دست داده و نیرو و توان خود را فاقد شده‏اند، زندگانی، حیات و نیرو و توان ببخشیم.

حال آیا «زنده کردن دین» چیز صحیحی است؟ در این مورد می‏‏توان گفت که دین و ارزشهای دینی مایه و اساس حیات و زندگانی افراد و جوامع بشری است، یعنی صفت احیاگری در اصل از آن دین است، همچنانکه در قرآن آمده است:

 «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم».

 (ای کسانی که ایمان آورده‏اید، دعوت خدا و دعوت رسول را اجابت کنید. هنگامی که شما را به خیری دعوت می‏کنند که شما را زنده می‏کند.)

 طبعاً دعوت خدا و رسول خدا(ص) به دین و  ارزشهای متعالی دینی و حیات معنوی و دینی است، و لذا صفت احیاگری به دین نسبت داده شده است. اما باید دانست که دین هر چند مایه و اساس حیات و زندگانی بشری و احیاگر او است، خود می‏تواند دچار آلودگی و انحراف و بدعت گردد و بدینسان حیات خود را از دست بدهد و لذا دیگر حالت احیاگری خود را نیز از دست خواهد داد. در چنین شرایطی است دین که مایه حیات هست خود به احیا و احیاگری نیاز پیدا می‏کند، به تعبیر استاد مطهری:

«... ما باید زنده نگه داریم، مایۀ زندگی خودمان را، مثل اینکه آب در حیات جسمانی ما مایۀ زندگی است، وسیلۀ زندگی ماست، ولی ما باید همین آب را سالم و پاک و زنده و عاری از هر نوع عفونت و آلودگی نگه داریم...»

از سوی دیگر باید دانست که صفت احیاگری دین در روایات به انسانها هم نسبت داده شده است. برای نمونه در نهج‏البلاغه آمده است:

 «... علی الامام ... والاحیاء للسنة»

امام و پیشوا غیر از آنچه از طرف خدا مأمور است ندارد (و وظایف او از این قرار است) ... و احیا و زنده کردن سنت).

 امام رضا(ع) نیز خطاب به یکی از شیعیان می‏فرماید:

«احیوا امرنا»

 (امر ولایت ما را زنده کنید.)

 البته حقیقت و اساس دین قابل مردن و منسوخ شدن نیست، حقایق و اصول کلی دینی هرگز مردنی نیست بلکه آنچه می‏میرد، روش اندیشیدن، اندیشه و طرز تفکر مردم دربارۀ دین است. اندیشه و تصور واقعی و حقیقی دینی در بین مردم می‏میرد و لذا مردم تصور و اندیشه‏ای غلط از دین و ارزشهای دینی پیدا می‏کنند.

قرآن و به تبع آن دین، مشتمل بر حقایقی ثابت و پایدار و لذا زنده و جاویدان است که مرگ در آن راه ندارد، بلکه آنچه مرگ در آن راه دارد طرز تلقی و برداشت و نحوۀ تفکر ما نسبت به قرآن و دین و ارزشهای دینی و قرآنی است.